آیناز جوونآیناز جوون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

آیناز خانم فرشته کوچولوی من و باباییش

یک سال و نه ماه و هفده روز

سلام هدیه قشنگ من از طرف خدا . سلام امید زندگی من تو این دنیا . سلام پاک ترین و خالص ترین بنده خدا . سلام فرشته زمینی. سلام دلیل بودنم . الهی که فدات بشم . آینازم , قشنگم , عسلم . میخوام از کار هایی که تو این مدت یاد گرفتی بنویسم . و وقتی ایشالله بزرگ و خانوم شدی بدونی که چه بر ما گذشته ... اول از لغت نامه بگیم ..                      عزیز دلم همه حروف و کلمات و تا حدودی جملات  یک یا دو کلمه ای رو میگی . وقتی که دنبال چیزی میگردی میگی ( کجاس ) ... اگه چیزی رو از من میخوای میگی ( بده ) ...وقتی بابایی میره جایی می...
28 شهريور 1393

یک سال و نه ماه از آمدنت گذشت

دوستت دارم عزیز دلم  .بیست و یک ماهگیت مبارک .  تو این بیست و یک ماهی که گذشت در کنار هم  خاطرات خوب و بد  داشتیم ... با اومدن تو خوشبختی ما دو چندان شد .   با تو خندیدیم .. با تو گریه کردیم .. با تو دست زدیم .. با تو چهار دست و پا رفتیم... با تو غذا خوردیم ..با تو شیر خوردیم  و شکلک در آوردیم... با تو اده بده کردیم   با تو رشد کردیم و بزرگ شدیم  با تو بیمار شدیم   تا صبح بیداری کشیدیم .. با تو دنیامون عجیب و غریب شد   دنیامون کوچیک شد اینقدر کوچیک که هیچکس غیر از خودمون این دنیا رو نمیبینه   دنیامون شد ماشین های اسباب ب...
10 شهريور 1393

یک خبر خیلی خیلی خوووووووب ....؟

93/6/9  .....   آینازم   .... قند عسلم ..... دخملیه مامان ... !   بالاخره بابایی تونست فوق لیسانس قبول شه . رشته  مدیریت ساخت پروژه های عمرانی .. عالیه نه ...؟ خخخخخخخ .. عزیزم نمیتونم جلوی خوشحالیم رو بگیرم . موقعی که بابات زنگ زد و بهم گفت از خوشحالی جیغ زدم  و تو هم با من خوشحال شدی . با اینکه نمیدونستی چی شده ولی همش میخندیدی و دست میزدی .   واقعا جای تقدیر داره  عزیزم . چون با اون همه مشغله کاری و مسعولییت سنگین زندگی و مستعجری و ... تونست قبول شه . و من و تو رو خوشحال کنه . پارسال قبول شده بود ولی چون رتبه ش  بالا بود نتونست اون رشته ای که میخو...
9 شهريور 1393

دیدار از باغ پرندگان

93/6/8       سلام عشق مامانی ... دیروز بردیمت باغ پرندگان و چند تایی هم عکس گرفتیم . اگه وقت کنم امروز یا فردا تو وبت میزارم .... خیلی دخمل خوبی بودی زیاد اذیت نکردی  فقط از عکس فرار میکردی .                                                                      &n...
8 شهريور 1393

بیست ماهگی

سلام غزیز دلم . خوبی مامانی . بیست ماه از آمدنت گذشت ... . بیست ماهگیت مبارک غزیز دلم . امروز که این خاطره رو مینویسم شما دقیقا بیست ماه و نه روز سن دارید . خیلی وقت میشه که واست کیک درست نمیکنم . از بس که سرم شلوغه . دو هفته ای بود که رفته بودیم مهاباد خونه آقاجون و اونجا خیلی بهت خوش گذشت . دو سه روزی هست که برگشتیم . ...
19 مرداد 1393

بدون عنوان

لغت نامه جدید آیناز در سن نوزده ماهگیش ... عزیز دلم دیگه همه حروف ها رو میگی و دل مامان و بابایی رو میبری . قوربون اون لهجه شیرینت بشم . و کارهای جدید ...سعی میکنی غذا رو خودت بخوری . کفش و یا دمپایی های منو میپوشی . در ماشین رو که باز میکنم خودت سوار ماشین میشی . کیف مامانی رو ور میداری مثل یک خانوم بزرگ به شونه ات میندازی ..به راحتی موهای خودت رو شونه میکنی .  به محض اینکه جیش یا.........  میکنی سریع میری دستشویی و میگی ایس سدی .. (جیش کردی )  ... لباس های خودت رو تو کشو  میذاری  بعد دوباره  میریزی . . رختخواب خودت رو جم میکنی  . خلاصه اینکه خانومی شدی واسه خودت . .. بریم سراغ&nbs...
31 تير 1393

نوزده ماهگی قند عسلم ..

سلااااااااااااااااااااااااااااام  عزیز دلم . عمر مامانی نوزده ماهگیت مبارک . چند وقتی میشه که عکسای نازت رو تو وبت نذاشتم . چند روز پیش رفتیم شهرستان و یک هفته ای اونجا بودیم . البته من و تو با خاله فهیمه و اسما جون رفتیم  . بابایی نیومد چون کارش زیاد بود و از این حرفا....خلاصه ما رفتیم و شما دخملی با دختر خاله ها کلی بازی و تفریح کردید . باغ آقا جون چقدر خوش گذشت. بازی با مرغ و خروس ها و به قول خودت هاپو  و پیشی و  چند تا هم جوجه تیغی بود که خیلی با مزه بودن حیف که نتونستم ازشون عکس بندازم . ..  هوای پاک و تمیز اونجا  . و غروب خیییلی زیبای دشت های گندم زار ها  . .  واقعا دل هر بیننده ای...
20 تير 1393