دلنوشته
نه تو میمانی و نه اندوه ... و نه هیچ یک از مردم این آبادی . به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آنچنانی که فقط خاطره ها خواهد ماند .... لحظه ها عریانند ... به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز تو به آیینه نه , آیینه به تو خیره شده است تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید و اگر بغض کنی . . . . گنجه دیروزت پر شد از ح...
نویسنده :
سولماز
16:15